
عطار
غزل شمارهٔ ۵۴۳
۱
دامن دل از تو در خون میکشم
ننگری ای دوست تا چون میکشم
۲
از رگ جان هر شبی در هجر تو
سوی چشم خونفشان خون میکشم
۳
گرچه چون کاهی شدم از دست هجر
بار غم از کوه افزون میکشم
۴
دور از روی تو هر دم بی تو من
محنت و رنج دگرگون میکشم
۵
آن همه خود هیچ بود و درگذشت
درد و غم این است کاکنون میکشم
۶
من که عطارم یقین میباشدم
کین بلا از دور گردون میکشم
تصاویر و صوت

نظرات