
عطار
غزل شمارهٔ ۵۴۹
۱
هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم
مجروح توام دانی مرهم نکنی دانم
۲
ای شادی غمگینان چون تو به غمم شادی
یکدم دل پر غم را بی غم نکنی دانم
۳
چون دم دهیم دایم گر دم زنم و گرنه
با خویشتنم یکدم همدم نکنی دانم
۴
هر روز وفاداری من بیش کنم دانی
مویی ز جفاکاری تو کم نکنی دانم
۵
چون راز دل از اشکم پنهان به نمیماند
در پردهٔ یک رازم محرم نکنی دانم
۶
گفتی که اگر خواهی تا عهد کنم با تو
گر عهد کنی با من، محکم نکنی دانم
۷
آن روز که دل بردی گفتی ببرم جانت
ای راحت جان و دل این هم نکنی دانم
۸
سهل است اگرم کشتی از جان بحلت کردم
صعب است که بعد از من ماتم نکنی دانم
۹
با خیل گرانجانان بنشستهای و یکدم
عطار سبکدل را خرم نکنی دانم
تصاویر و صوت


نظرات
سیامک