
عطار
غزل شمارهٔ ۵۵۵
۱
من این دانم که مویی می ندانم
بجز مرگ آرزویی می ندانم
۲
مرا مبشول مویی زانکه در عشق
چنان غرقم که مویی می ندانم
۳
چنین رنگی که بر من سایه افکند
ز دو کونش رکویی می ندانم
۴
چنانم در خم چوگان فگنده
که پا و سر چو گویی می ندانم
۵
بسی بر بوی سر عشق رفتم
نبردم بوی و بویی می ندانم
۶
بسی هر کار را روی است از ما
به از تسلیم رویی می ندانم
۷
به از تسلیم و صبر و درد و خلوت
درین ره چارسویی می ندانم
۸
شدم در کوی اهل دل چو خاکی
که به زین کوی کویی می ندانم
۹
دلم را راه جوی عشق کردم
که به زو راه جویی می ندانم
۱۰
درون دل بسی خود را بجستم
که به زین جست و جویی می ندانم
۱۱
به خون دل بشستم دست از جان
که به زین شست و شویی می ندانم
۱۲
بسی این راز نادانسته گفتم
که به زین گفت و گویی می ندانم
۱۳
چو کردم جوی چشمان همچو عطار
که به زین آب جویی می ندانم
تصاویر و صوت




نظرات