
عطار
غزل شمارهٔ ۵۵۷
۱
از عشق در اندرون جانم
دردی است که مرهمی ندانم
۲
بی روی کسی که کس ندید است
خونابه گرفت دیدگانم
۳
از بس که نشان از تو بجستم
نه نام بماند و نه نشانم
۴
گویند که صبر کن ولیکن
چون صبر نماند چون توانم
۵
جانا چو تو از جهان برونی
جان گیر و برون بر از جهانم
۶
زین مظلم جای خانهٔ دیو
برسان به بقای جاودانم
۷
بی تو نفسی به هر دو عالم
زنده بنمانم ار بمانم
۸
تا عشق تو در نوشت لوحم
مانند قلم به سر دوانم
۹
عطار به صبر تن فرو ده
تا علم یقین شود عیانم
تصاویر و صوت


نظرات