
عطار
غزل شمارهٔ ۵۷۷
۱
محلم نیست که خورشید جمالت بینم
بو که باری اثر عکس خیالت بینم
۲
کاشکی خاک رهت سرمهٔ چشمم بودی
که ندانم که دمی گرد وصالت بینم
۳
صد هزاران دل کامل شده در کوی امید
خاک بوس در و درگاه جلالت بینم
۴
همچو پروانه پر و بال زنم در غم تو
گر شبی پرتو آن شمع جمالت بینم
۵
جگرم خون شد از اندیشهٔ آن تا پس ازین
جان و دل خون شود و من به چه حالت بینم
۶
تو مرا دم به دم اندر غم خود میبینی
من زهی دولت اگر سال به سالت بینم
۷
خاک پای تو شدم خون دلم پاک مریز
نی بخور خون دل من که حلالت بینم
۸
گر دهد شرح غمت خاطر عطار بسی
نشوم هیچ ملول و نه ملالت بینم
تصاویر و صوت

نظرات