
عطار
غزل شمارهٔ ۵۸۲
۱
ای برده به زلف کفر و دینم
وز غمزه نشسته در کمینم
۲
سرگشته و سوکوار از آنم
شوریده و خسته دل ازینم
۳
تا دایره وار کرد زلفت
بر نقطهٔ خون نگر چنینم
۴
از بس که زنم دو دست بر سر
آید به فغان دو آستینم
۵
گه دست گشاده به آسمانم
گه روی نهاده بر زمینم
۶
با این همه جور کز تو دارم
بی نور رخت جهان نبینم
۷
بر باد مده مرا که ناگه
در تو رسد آه آتشینم
۸
عطار شدم ز بوی زلفت
ای زلف تو مشک راستینم
تصاویر و صوت

نظرات
نادر..