
عطار
غزل شمارهٔ ۵۹
۱
آن دهان نیست که تنگ شکر است
وان میان نیست که مویی دگر است
۲
زان تنم شد چو میانت باریک
کز دهان تو دلم تنگتر است
۳
به دهان و به میانت ماند
چشم سوزن که به دو رشته در است
۴
هر که مویی ز میان و ز دهانت
خبری باز دهد بیخبر است
۵
از میان تو سخن چون مویی است
وز دهان تو سخن چون شکر است
۶
نه کمر را ز میانت وطنی است
نه سخن را ز دهانت گذر است
۷
میم دیدی که به جای دهن است
موی دیدی که میان کمر است
۸
چه میان چون الفی معدوم است
چه دهان چون صدفی پر گوهر است
۹
چون میان تو سخن گفت فرید
چون دهان تو از آن نامور است
تصاویر و صوت




نظرات