
عطار
غزل شمارهٔ ۵۹۶
۱
بس که جان در خاک این در سوختیم
دل چو خون کردیم و در بر سوختیم
۲
در رهش با نیک و بد در ساختیم
در غمش هم خشک و هم تر سوختیم
۳
سوز ما با عشق او قوت نداشت
گرچه ما هر دم قویتر سوختیم
۴
چون بدو ره نی و بی او صبر نی
مضطرب گشتیم و مضطر سوختیم
۵
چون ز جانان آتشی در جان فتاد
جان خود چون عود مجمر سوختیم
۶
چون ز دلبر طعم شکر یافتیم
دل چو عود از طعم شکر سوختیم
۷
چون دل و جان پردهٔ این راه بود
جان ز جانان دل ز دلبر سوختیم
۸
مدت سی سال سودا پختهایم
مدت سی سال دیگر سوختیم
۹
عاقبت چون شمع رویش شعله زد
راست چون پروانهای پر سوختیم
۱۰
پر چو سوخت آنگه درافکندیم خویش
تا بهکلی پای تا سر سوختیم
۱۱
خواه گو بنمای روی و خواه نه
ما سپند روی او بر سوختیم
۱۲
چون به یک جو مینیرزیدیم ما
خرمن پندار یکسر سوختیم
۱۳
چون شکست اینجا قلم عطار را
اعجمی گشتیم و دفتر سوختیم
تصاویر و صوت



نظرات