
عطار
غزل شمارهٔ ۵۹۸
۱
تا به عشق تو قدم برداشتیم
عقل را سر چون قلم برداشتیم
۲
چون دم ما سخت گیرا شد به عشق
پردهٔ هستی به دم برداشتیم
۳
در جهان جان حقیقتبین شدیم
وز جهان تن قدم برداشتیم
۴
چون درآمد عشق و جان را مست کرد
ما به مستی جام جم برداشتیم
۵
بر جمال ساقی جان زان شراب
شادی افزودیم و غم برداشتیم
۶
پس دل خود همچو مستان خراب
از وجود و از عدم برداشتیم
۷
در خرابی همچو عطار از کمال
گنج راحت بی الم برداشتیم
تصاویر و صوت

نظرات