
عطار
غزل شمارهٔ ۶۰۷
۱
دردا که درین بادیه بسیار دویدیم
در خود برسیدیم و بجایی نرسیدیم
۲
بسیار درین بادیه شوریده برفتیم
بسیار درین واقعه مردانه چخیدیم
۳
گه نعرهزنان معتکف صومعه بودیم
گه رقصکنان گوشهٔ خمار گزیدیم
۴
کردیم همه کار ولی هیچ نکردیم
دیدیم همه چیز ولی هیچ ندیدیم
۵
بر درج دل ماست یکی قفل گران سنگ
در بند ازینیم که در بند کلیدیم
۶
از خون رحم چون به گو خاک فتادیم
از طفل مزاجی همه انگشت مزیدیم
۷
چون شیر ز انگشت براهیم برآمد
انگشت مزیدان چه که انگشت گزیدیم
۸
وامروز که بالغ شدگانیم به صورت
یک پر بنماند ارچه به صد پر بپریدیم
۹
از دست فتادیم نه دیده نه چشیده
زان باده که از جرعهٔ او بوی شنیدیم
۱۰
چون هستی عطار درین راه حجاب است
از هستی عطار به یکبار بریدیم
تصاویر و صوت


نظرات
حسین،۱
سفید
Mojtaba Razaq zadeh
الف رسته
پاسخ روشن آن در عرفان ایرانی داده شده است: «باران که به دریا رسید برسید، و ستاره در روز ناپیدا شد در خود برسید» خواجه عبدالله انصاری نمونه دیگر: « هر که بما پیوست، از شبیخون قطیعت باز رست، هر که دل در کرم ما بست رخت از حجره غمان بربست، هر که ما را دید، جانش بخندید، به ما رسید او که در خود برسید، و او که در خود برسید، چه گویم که چه دید و چه شنید.» میبدی نمونه دیگر «ذلِکَ هُدَی اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ این فضل خدا و لطف خدا است، او را داد که خود خواست، نه هر که رفت به منزل رسید، نه هر که رسید دوست دید. او رسید که در خود برسید، و او دید که در ازل روز قبضه هم او دید. » میبدی