عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۶۲۱

۱

گاه لاف از آشنایی می‌زنیم

گه غمش را مرحبایی می‌زنیم

۲

همچو چنگ از پردهٔ دل زار زار

در ره عشقش نوایی می‌زنیم

۳

از دم ما می بسوزد عالمی

آخر این دم ما ز جایی می‌زنیم

۴

ما مسیم و این نفس‌های به درد

بر امید کیمیایی می‌زنیم

۵

روز و شب بر درگه سلطان جان

تا ابد کوس وفایی می‌زنیم

۶

پادشاهانیم و ما را ملک نیست

لاجرم دم با گدایی می‌زنیم

۷

ما چو بیکاریم کار افتاده را

بر طریق عشق رایی می‌زنیم

۸

خوان کشیدیم و دری کردیم باز

سالکان را الصلایی می‌زنیم

۹

نیستان را قوت هستی می‌دهیم

خویش‌بینان را قفایی می‌زنیم

۱۰

اندرین دریا که عالم غرق اوست

بی دل و جان دست و پایی می‌زنیم

۱۱

ماجرای عشق از عطار جو

تا نفس از ماجرایی می‌زنیم

تصاویر و صوت

دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۵۰۳

نظرات