عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۶۳۰

۱

چون نیاید سر عشقت در بیان

همچو طفلان مهر دارم بر زبان

۲

چون عبارت محرم عشق تو نیست

چون دهد نامحرم از پیشان نشان

۳

آنک ازو سگ می‌کند پهلو تهی

دوستکانی چون خورد با پهلوان

۴

چون زبان در عشق تو بر هیچ نیست

لب فرو بستم قلم کردم زبان

۵

همچو مرغ نیم بسمل در رهت

در میان خاک و خون گشتم نهان

۶

دور از تو جان ز من گیرد کنار

گر مرا بیرون نیاری زین میان

۷

دوش عشق تو درآمد نیم شب

از رهی دزدیده یعنی راه جان

۸

گفت صد دریا ز خون دل بیار

تا در آشامم که مستم این زمان

۹

مرغ دل آوارهٔ دیرینه بود

باز یافت از عشق حالی آشیان

۱۰

در پرید و عشق را در بر گرفت

عقل و جان را کارد آمد به استخوان

۱۱

عقل فانی گشت و جان معدوم شد

عشق و دل ماندند با هم جاودان

۱۲

عشق با دل گشت و دل با عشق شد

زین عجب‌تر قصه نبود در جهان

۱۳

دیدن و دانستن اینجا باطل است

بودن آن کار نه علم و بیان

۱۴

چون بباشی فانی مطلق ز خویش

هست مطلق گردی اندر لامکان

۱۵

جان و جانان هر دو نتوان یافتن

گر همی جانانت باید جان‌فشان

۱۶

تا کی ای عطار گویی راز عشق

راز می‌گویی طلب کن رازدان

تصاویر و صوت

دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۵۰۹

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۷/۰۳/۲۶ - ۰۴:۳۲:۵۴
مرغ دل آوارهٔ دیرینه بود...
user_image
سید محسن
۱۴۰۱/۱۱/۱۰ - ۱۰:۱۰:۱۷
بیت 13 مصرع دوم--بودن ان کار نه علم و نه بیان