
عطار
غزل شمارهٔ ۶۳۷
۱
ای به روی تو عالمی نگران
نیست عشق تو کار بیخبران
۲
بی نظیری چو عقل و بی همتا
ناگزیری چو جان و ناگذران
۳
گوهری را که کس نداند قدر
کی بدانند قدر مختصران
۴
مرد عشق تو هم تویی که تویی
دایما در جمال خود نگران
۵
چون دویی راه نیست در ره تو
جز یکی نیست دیده دیدهوران
۶
پرده بردار و بیش ازین آخر
پردهٔ عاشقان خود مدران
۷
هرچه صد سال گرد آوردند
با تو در باختند پاکبران
۸
پاکبازان چو ماندهاند از تو
پس چه سنجند هیچ این دگران
۹
دل عطار مرغ دانهٔ توست
باشه در مرغ خویشتن مپران
تصاویر و صوت



نظرات
نادر..
غبار ره