
عطار
غزل شمارهٔ ۶۴۲
۱
کافری است از عشق دل برداشتن
اقتدا در دین به کافر داشتن
۲
در ملا تحقیق کردن آشکار
در خلا دین مزور داشتن
۳
از برون گفتن که شیطان گمره است
وز درونش پیر و رهبر داشتن
۴
چون درآید تیرباران بلا
در هزیمت دامن تر داشتن
۵
کار مردان چیست بیکار آمدن
پس به هر دم کار دیگر داشتن
۶
خاک ره بر خود نمایان ریختن
خویشتن را خاک این در داشتن
۷
غرقهٔ این بحر گشتن ناامید
وانگهی امید گوهر داشتن
۸
دست بر سر پای در گل آمدن
خشت بالین، خاک بستر داشتن
۹
دام تن در راه معنی سوختن
مرغ جان بیبال و بیپر داشتن
۱۰
هر سری کان از تو سر برمیزند
از برای تیغ و خنجر داشتن
۱۱
چون فلک خورشید را بر سر کشید
کی تواند پای بر سر داشتن
۱۲
پای بر سر نه که اینجا کافری است
سر برای تاج و افسر داشتن
۱۳
همچو عطار این سگ درنده را
زهر دادن یا مسخر داشتن
تصاویر و صوت

نظرات