
عطار
غزل شمارهٔ ۶۴۸
۱
عشق را بیخویشتن باید شدن
نفس خود را راهزن باید شدن
۲
بت بود در راه او هرچه آن نه اوست
در ره او بتشکن باید شدن
۳
زلف جانان را شکن بیش از حد است
کافر یک یک شکن باید شدن
۴
تو بدو نزدیک نزدیکی ولیک
دور دور از خویشتن باید شدن
۵
در نگنجد ما و من در راه او
در رهش بی ما و من باید شدن
۶
دوست چون هرگز نیاید در وطن
عاشقان را بی وطن باید شدن
۷
در ره او بر امید وصل او
خاک راه تن به تن باید شدن
۸
همچو لاله غرقه در خون جگر
زنده در زیر کفن باید شدن
۹
در ره او چون دویی را راه نیست
با یکی در پیرهن باید شدن
۱۰
پس چو عطار اندر آفاق جهان
پاکباز انجمن باید شدن
تصاویر و صوت

نظرات