
عطار
غزل شمارهٔ ۶۵۷
۱
چو دریا شور در جانم میفکن
ز سودا در بیابانم میفکن
۲
چو پرِ پشهٔ وصلت ندیدم
به پای پیل هجرانم میفکن
۳
به دست خویش در پای خودم کش
به دست و پای دورانم میفکن
۴
به دشواری به دست آید چو من کس
چنین از دست آسانم میفکن
۵
اگر از تشنگی چون شمع مردم
به سیرابیِ طوفانم میفکن
۶
به چشم او کز ابروی کمانکش
به دل در تیر مژگانم میفکن
۷
زره چون در نمیپوشیم از زلف
میان تیرِ بارانم میفکن
۸
چو پیچ و تاب در زلف تو زیباست
به جان تو که در جانم میفکن
۹
چو پایم نیست با چوگان زلفت
چو گویی پیش چوگانم میفکن
۱۰
چو من جمعیت از زلف تو دارم
چو زلف خود پریشانم میفکن
۱۱
خط آوردی و جان میخواهی از من
ز خط خود به دیوانم میفکن
۱۲
چو شد خاک رهت عطار حیران
به خاک راه حیرانم میفکن
تصاویر و صوت

نظرات