
عطار
غزل شمارهٔ ۶۶۰
۱
باز آمدهای از آن جهانم من
پیدا شدهای از آن نهانم من
۲
کار من و حال من چه میپرسی
کین میدانم که می ندانم من
۳
هرچند که در جهان نیم لیکن
سرگشتهتر از همه جهانم من
۴
در هر نفسی هزار عالم را
از پس کنم و به یک مکانم من
۵
هر دم که نهان طلب کنم خود را
چه سود که آن زمان عیانم من
۶
وآن دم که عیان نشان خود خواهم
آن لحظه بدان که بینشانم من
۷
وان دم که نهان خود عیان جویم
از هر دو گذشته آن زمانم من
۸
من اینم و آنم و به هم هردو
فیالجمله نه اینم و نه آنم من
۹
زان راز که سر جان عطار است
گفتن سخنی نمیتوانم من
تصاویر و صوت


نظرات