
عطار
غزل شمارهٔ ۶۷
۱
شمع رویت ختم زیبایی بس است
عالمی پروانه سودایی بس است
۲
چشم بر روی تو دارم از جهان
گر سوی من چشم بگشایی بس است
۳
گرچه رویت کس سر مویی ندید
گر سر موییم بنمایی بس است
۴
من نمیدارم ز تو درمان طمع
درد بر دردم گر افزایی بس است
۵
تا قیامت ذرهای اندوه تو
مونس جانم به تنهایی بس است
۶
گر توانایی ندارم در رهت
زاد راهم ناتوانایی بس است
۷
گر ز عشقت عافیت میپرسدم
عافیت چکنم که رسوایی بس است
۸
دوش عشقش تاختن آورد و گفت
از توام ای رند هرجایی بس است
۹
در قلندر چند قرائی کنی
نقد جان در باز قرائی بس است
۱۰
هست زنار نفاقت چار کرد
گر مسلمانی ز ترسایی بس است
۱۱
ختم کن اسرار گفتن ای فرید
چون بسی گفتی ز گویایی بس است
تصاویر و صوت

نظرات
vahid
..