
عطار
غزل شمارهٔ ۶۸۵
۱
ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو
عقل همه مقربان، بی خبر از وصال تو
۲
جمله تویی به خود نگر جمله ببین که دایما
هجده هزار عالم است آینهٔ جمال تو
۳
تا دل طالبانت را از تو دلالتی بود
هرچه که هست در جهان هست همه مثال تو
۴
جملهٔ اهل دیده را از تو زبان ز کار شد
نیست مجال نکتهای در صفت کمال تو
۵
چرخ رونده قرنها بی سر و پای در رهت
پشت خمیده میرود در غم گوشمال تو
۶
تا ابدش نشان و نام از دو جهان بریده شد
هر که دمی جلاب خورد از قدح جلال تو
۷
ماندهاند دور دور اهل دو کون از رهت
زانکه وجود گم کند خلق در اتصال تو
۸
خشک شدیم بر زمین پرده ز روی برفکن
تا لب خشک عاشقان تر شود از زلال تو
۹
گرچه فرید در جهان هست فصیحتر کسی
رد مکنش که در سخن هست زبانش لال تو
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..