
عطار
غزل شمارهٔ ۶۹۰
۱
ای دلم مستغرق سودای تو
سرمهٔ چشمم ز خاک پای تو
۲
جان من من عاشقم از دیرگاه
عاشق یاقوت جان افزای تو
۳
مانده کرده عالمی دل دیده را
فتنهٔ آن نرگس رعنای تو
۴
گر چنین زیبا نبودی عارضت
دل نبودی این چنین شیدای تو
۵
صد هزاران جان عاشق هر نفس
باد ایثار رخ زیبای تو
۶
از دل من جوی خون بالا گرفت
تا بدیدم قامت و بالای تو
۷
نیست یک ذره تو را پروای خویش
زان شدم یکباره ناپروای تو
۸
دست گیر آخر مرا از بی دلی
غرقه گشتم در بن دریای تو
۹
با تو میباید به کام دل مرا
تا بگویم قصهٔ سودای تو
۱۰
قصهٔ عطار چون از سر گذشت
عرضه خواهد داشتن بر رای تو
تصاویر و صوت

نظرات