
عطار
غزل شمارهٔ ۶۹۳
۱
ای سیه گر سپید کاری تو
سرخ رویی و سبز داری تو
۲
من به جان سوختم بگو آخر
با شب و روز در چه کاری تو
۳
روز به کار تو کی توانم برد
زانکه بس بوالعجب نگاری تو
۴
کار ما را قرار می ندهی
دلبری سخت بی قراری تو
۵
نیست بویی ز وصل تو کس را
زانکه همرنگ روزگاری تو
۶
غم من خور که غم بخورد مرا
راستی نیک غمگساری تو
۷
زان سبب شادمانی از غم من
که ازین غم خبر نداری تو
۸
بلبل شاخ عشق عطار است
گر به خوبی گل بهاری تو
تصاویر و صوت

نظرات
..
سید محسن