
عطار
غزل شمارهٔ ۷
۱
بار دگر شور آورید این پیر درد آشام ما
صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما
۲
چون راست کاندر کار شد وز کعبه در خمار شد
در کفر خود دین دار شد بیزار شد ز اسلام ما
۳
پس گفت تا کی زین هوس ماییم و درد یک نفس
دایم یکی گوییم وبس تا شد دو عالم رام ما
۴
بس کم زنی استاد شد بی خانه و بنیاد شد
از نام و ننگ آزاد شد نیک است این بدنام ما
۵
پس شد چو مردان مرد او وز هر دو عالم فرد او
وز درد درد درد او شد مست هفت اندام ما
۶
دل گشت چون دلدادهای جان شد ز کار افتادهای
تا ریخت پر هر بادهای از جام دل در جام ما
۷
جان را چون آن می نوش شد از بیخودی بیهوش شد
عقل از جهان خاموش شد و از دل برفت آرام ما
۸
عطار در دیر مغان خون میکشید اندر نهان
فریاد برخاست از جهان کای رند درد آشام ما
تصاویر و صوت


نظرات
مسیح
جمشید
کورش
ن و القلم
حسین
میلادی رومی
هوراد