
عطار
غزل شمارهٔ ۷۱۶
۱
دوش آمد زلف تاب داده
جان را ز دو لب شراب داده
۲
صد تشنهٔ آتشین جگر را
از چشمهٔ خضر آب داده
۳
زان روی که ماه سایهٔ اوست
صد نور به آفتاب داده
۴
هر که از لب او سؤال کرده
صد دشنامش جواب داده
۵
زان باده که جان خراب او بود
جامی به دل خراب داده
۶
چون مست شده دل از شرابش
او را ز جگر کباب داده
۷
عطار در آتش فراقش
تن در غم و اضطراب داده
تصاویر و صوت


نظرات