
عطار
غزل شمارهٔ ۷۱۷
۱
جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده
چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده
۲
تو همچو آفتابی تابنده از همه سو
من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده
۳
من چون طلسم و افسون بیرون گنج مانده
تو در میان جانم گنجی نهان نهاده
۴
گر یک گهر از آن گنج آید پدید بر من
بینی مرا ز شادی سر در جهان نهاده
۵
داغ غم تو دارم لیکن چگونه گویم
مهری بدین عظیمی بر سر زبان نهاده
۶
از روی همچو ماهت بر گیر آستینی
سر چند دارم آخر بر آستان نهاده
۷
عطار را چو عشقت نقد یقین عطا داد
این ساعت است و جانی دل بر عیان نهاده
تصاویر و صوت


نظرات
..