
عطار
غزل شمارهٔ ۷۱۸
۱
ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده
یک برق عشق جسته صد سد آب برده
۲
بر نطع کامرانی نور رخت به یک دم
دست هزار عذرا از آفتاب برده
۳
چندین هزار عاشق بر روی تو درین ره
در خاک و خون فتاده سر در نقاب برده
۴
ای در غرور دل را داده شراب غفلت
پس دل بده که او را مست خراب برده
۵
شرمت همی نیامد کاندر چنین مقامی
مردان به سر دویده تو سر به خواب برده
۶
عطار را درین ره اندر حجاب ره نیست
گرچه دلی است او را پی با حجاب برده
تصاویر و صوت


نظرات