
عطار
غزل شمارهٔ ۷۳۷
۱
ای راه تو بحر بی کرانه
عشق تو ندیم جاودانه
۲
از عشق تو صد هزار آتش
در سینه همی زند زبانه
۳
گر بنماید زبانهای روی
برهم سوزد همه زمانه
۴
دو کون به هیچ باز آمد
زین گونه که عشق کرد خانه
۵
مرغ دل ما ز عشق تو ساخت
بیرون دو کون آشیانه
۶
مرغی که چنین شگرف افتاد
خون میگرید ز شوق دانه
۷
گفتم دل پر غم من آخر
گردد به وصال شادمانه
۸
در عشق تو چون قدم توان زد
پیش قدمی صد آستانه
۹
فیالجمله چه گویم و چه جویم
جمله تویی و دگر بهانه
۱۰
مقصود تویی و جز تو هیچ است
این است سخن دگر فسانه
۱۱
عطار چو بی نشان شد از تو
او را بنشان ازین نشانه
تصاویر و صوت



نظرات