
عطار
غزل شمارهٔ ۷۳۹
۱
دوش وقت صبح چون دل دادهای
پیشم آمد مست ترسازادهای
۲
بی دل و دینی سر از خط بردهای
بی سر و پایی ز دست افتادهای
۳
چون مرا از خواب خوش بیدار کرد
گفت هین برخیز و بستان بادهای
۴
من ز ترسازاده چون می بستدم
گشتم از می بستدن دل دادهای
۵
چون شراب عشق در دل کار کرد
دل شد از کار جهان چون سادهای
۶
در زمان زنار بستم بر میان
در صف مردان شدم آزادهای
۷
نیست اکنون در خرابات مغان
پیش او چون من به سر استادهای
۸
نیست چون عطار در دریای عشق
در ز چشم درفشان بگشادهای
تصاویر و صوت


نظرات