
عطار
غزل شمارهٔ ۷۴۴
۱
بحری است عشق و عقل ازو برکنارهای
کار کنارگی نبود جز نظارهای
۲
در بحر عشق عقل اگر راهبر بدی
هرگز کجا فتادی ازو برکنارهای
۳
وانجا که بحر عشق درآید به جان و دل
عقل است اعجمی و خرد شیرخوارهای
۴
در پردهٔ وجود ز هستی عدم شوند
آنها که ره برند درین پرده پارهای
۵
بسیار چاره میطلبی تا که سر عشق
یک دم شود به پیش تو چون آشکارهای
۶
گر صد هزار سال درین ره قدم زنی
تا تو تویی تو را نتوان کرد چارهای
۷
تو درد عشق خود چه شناسی که چون بود
تا بر دلت ز عشق نیاید کنارهای
۸
در هر هزار سال به برج دلی رسد
از آسمان عشق بدین سان ستارهای
۹
عطار اگر پیاده شوی از دو کون تو
در هر دو کون چون تو نباشد سوارهای
تصاویر و صوت

نظرات