
عطار
غزل شمارهٔ ۷۵
۱
سر عشقت مشکلی بس مشکل است
حیرت جان است و سودای دل است
۲
عقل تا بوی می عشق تو یافت
دایما دیوانهای لایعقل است
۳
بر امید روی تو در کوی تو
پای عاشق تا به زانو در گل است
۴
منزل اندر هر دو عالم کی کند
هر که را در کوی عشقت منزل است
۵
هست عاشق لیک هم بر خویشتن
هر که از عشق تو یک دم غافل است
۶
گفتهای حاصل چه داری از غمم
می به نتوان گفت آنچم حاصل است
۷
تا دلم در دام عشقت اوفتاد
در میان خون چو مرغی بسمل است
۸
معطلی مطلق تویی در ملک عشق
هر دو عالم دستهای سایل است
۹
تا گشادی بر دل عطار دست
بر دل عطار بندی مشکل است
تصاویر و صوت


نظرات