
عطار
غزل شمارهٔ ۷۶۴
۱
ای لبت ختم کرده دلبندی
بنده بودن تو را خداوندی
۲
آفتاب سپهر رویت را
بر گرفته ز ره به فرزندی
۳
دیدهام آب زندگانی تو
من بمیرم ز آرزومندی
۴
در غم آب زندگانی تو
گر بمیرم به درد نپسندی
۵
تا به زلفت دراز کردم دست
همچو زلفت به پای افکندی
۶
چون به زلف تو دست بگشادیم
چون به موییم در فروبندی
۷
قلعهٔ آسمان به یک سر موی
بگشایی به حکم دلبندی
۸
عاشقان چون سپر بیفکندند
زره زلف چند پیوندی
۹
چون کرشمه کنی به نرگس مست
گم شود عقل را خردمندی
۱۰
تا به آزادی آمدی در کار
سرو را بن ز بیخ بر کندی
۱۱
بوسهای بی جگر بده آخر
چند عطار را جگر بندی
تصاویر و صوت

نظرات
نادر..