
عطار
غزل شمارهٔ ۷۷۸
۱
درآمد دوش دلدارم به یاری
مرا گفتا بگو تا در چه کاری
۲
حرامت باد اگر بی ما زمانی
برآوردی دمی یا می برآری
۳
چو با ما میتوانی بود هر شب
روا نبود که بی ما شب گذاری
۴
چو با ما غمگساری میتوان کرد
چرا با دیگری غم می گساری
۵
خوشی با دشمن ما در نشستی
نباشد این دلیل دوستداری
۶
بدان میداریم کز عزت خویش
تو را در خاک اندازم به خواری
۷
به تنهاییت بگذارم که تا تو
بمانی تا ابد در بیقراری
۸
چو بشنیدم ز جانان این سخنها
بدو گفتم که دست از جمله داری
۹
ولیکن چون تو یار غمگنانی
مرا از ننگ من برهان به یاری
۱۰
که گر عطار در هستی بماند
برو گریند عالمیان به زاری
تصاویر و صوت


نظرات
حامد
حامد
سید محسن