
عطار
غزل شمارهٔ ۷۸۳
۱
گر مرد این حدیثی زین باده مست باشی
صد توبه در زمانی بر هم شکست باشی
۲
نه مست بودن از می کار تنگدلان است
گر هوشیار عشقی از دوست مست باشی
۳
تا کی ز ناتمامی در حلقهٔ تمامان
گه خودنمای گردی گه خود پرست باشی
۴
آخر دمی چنان شو کز دست ساقی جان
جامی بخورد باشی وز خود برست باشی
۵
ای بر کنار مانده برخیز از دو عالم
تا در میان مردان ز اهل نشست باشی
۶
در صحبت بلندان خود را بلند گردان
تا کی ز نفس خودبین چون خاک پست باشی
۷
گر کاملی درین ره چون عاشقان کامل
از خویش نیست گردی وز دوست هست باشی
۸
تا بستهای به مویی زان موی در حجابی
چه کوهی و چه کاهی چون پایبست باشی
۹
عطار اگر بر اصلی اصلا ز خود فنا شو
کانگه که نیست گردی با او به دست باشی
تصاویر و صوت


نظرات