
عطار
غزل شمارهٔ ۷۸۶
۱
چون خط شبرنگ بر گلگون کشی
حلقه در گوش مه گردون کشی
۲
گر ببینی روی خود در خط شده
سرکشی و هر زمان افزون کشی
۳
گفته بودی در خط خویشت کشم
تا لباس سرکشی بیرون کشی
۴
خط تو بر ماه و من در قعر چاه
در خط خویشم ندانم چون کشی
۵
گر بریزی بر زمین خونم رواست
بلکه آن خواهم که تیغ اکنون کشی
۶
لیک زلفت از درازی بر زمین است
خون شود جانم اگر در خون کشی
۷
میکشی در خاک زلفت تا مرا
هر نفس در بند دیگرگون کشی
۸
چون منم دیوانه تو زنجیر زلف
میکشی تا بر من مجنون کشی
۹
دام مشکین مینهی عطار را
تا به دام مشکش از افسون کشی
تصاویر و صوت

نظرات