
عطار
غزل شمارهٔ ۷۸۹
۱
در ده می عشق یک دم ای ساقی
تا عقل کند گزاف در باقی
۲
زین عقل گزاف گوی پر دعوی
بگذر که گذشت عمر ای ساقی
۳
دردی در ده که توبه بشکستم
تا کی ز نفاق و زرق و خناقی
۴
ما ننگ وجود پارسایانیم
از روی و ریا نهفته زراقی
۵
ای ساقی جان بیار جام می
کامروز تو دست گیر عشاقی
۶
تا باز رهیم یک زمان از خود
فانی گردیم و جاودان باقی
۷
رفتیم به بوی تو همه آفاق
تو خود نه ز فوق و نه ز آفاقی
۸
کس می نرسد به آستان تو
زیرا که تو در خودی خود طاقی
۹
بس جان که بسوختند مشتاقان
بر آتش عشق تو ز مشتاقی
۱۰
بنمای به خلق رخ که خود گفتی
با ما که تخلقوا به اخلاقی
۱۱
عطار برو که در ره معنی
امروز محققی به اطلاقی
تصاویر و صوت




نظرات