
عطار
غزل شمارهٔ ۷۹۹
۱
ای در میان جانم وز جان من نهانی
از جان نهان چرایی چون در میان جانی
۲
هرگز دلم نیارد یاد از جهان و از جان
زیرا که تو دلم را هم جان و هم جهانی
۳
چون شمع در غم تو میسوزم و تو فارغ
در من نگه کن آخر ای جان و زندگانی
۴
با چون تو کس چو من خس هرگز چه سنجد آخر
از هیچ هیچ ناید ای جمله تو تو دانی
۵
در خویش ماندهام من جان میدهم به خواهش
تا بو که یک زمانم از خود مرا ستانی
۶
گفتی ز خود فنا شو تا محرم من آیی
بندی است سخت محکم این هم تو میتوانی
۷
عطار را ز عالم گم شد نشان به کلی
تا چند جویم آخر از بی نشان نشانی
تصاویر و صوت



نظرات
نادر..
رضا از کرمان