
عطار
غزل شمارهٔ ۸۰۴
۱
دردی است درین دلم نهانی
کان درد مرا دوا تو دانی
۲
تو مرهم درد بیدلانی
دانم که مرا چنین نمانی
۳
من بندهٔ بی کس ضعیفم
تو یار کسان بی کسانی
۴
گر مورچهای در تو کوبد
آنی تو که ضایعش نمانی
۵
از من گنه آید و من اینم
وز تو کرم آید و تو آنی
۶
یارب به در که باز گردم
گر تو ز در خودم برانی
۷
از خواندن و راندنم چه باک است
خواه این کن و خواه آن تو دانی
۸
گویم «ارنی» و زار گریم
ترسم ز جواب «لن ترانی»
۹
پیری بشنید و جان به حق داد
عطار سخن مگو که جانی
تصاویر و صوت



نظرات
سعید