
عطار
غزل شمارهٔ ۸۰۹
۱
کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی
که کس نمیدهد از تو به هیچ جای نشانی
۲
به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو
نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی
۳
عجب بماندهام از ذات و از صفات تو دایم
کز آفتاب هویداتری اگرچه نهانی
۴
چه گوهری تو که در عرصهٔ دو کون نگنجی
همه جهان ز تو پر گشت و تو برون ز جهانی
۵
منم که هستی من بند ره شدست درین ره
تویی که از تویی خود مرا ز من برهانی
۶
من از خودی خود افتادهام به چاه طبیعت
مرا ز چاه به ماه ار بر آوری تو توانی
۷
در آرزوی تو عمری به سر دویدم و اکنون
چو در سر آمدم آخر مرا به سر چه دوانی
۸
چه باشد ار ز سر لطف جان تشنه لبان را
از آن شراب دل آشوب قطرهای بچشانی
۹
امید ما همه آن است در ره تو که یکدم
ز بوی خویش نسیمی به جان ما برسانی
۱۰
ز اشتیاق تو عطار از دو کون فنا شد
از آن او بود این و از آن خویش تو دانی
تصاویر و صوت





نظرات
نادر..