
عطار
غزل شمارهٔ ۸۱۶
۱
ای گشته نهان از همه از بس که عیانی
دیده ز تو بینا و تو از دیده نهانی
۲
گر من طلبم دولت وصلت نتوانم
گر تو بنمایی رخ خویشم بتوانی
۳
شد در سر کار تو همه مایهٔ عمرم
آخر تو چه چیزی که نه سودی نه زیانی
۴
یک چند در اندیشهٔ روی تو نشستم
معلوم نشد خود که چه چیزی به چه مانی
۵
ای جان و جهان نیست به هر جان و جهان هیچ
آخر تو کدامی که نه جانی نه جهانی
۶
دل گفت که جانی و خرد گفت جهانی
چون نیک بدیدم تو نه اینی و نه آنی
۷
تبدیل نداری که توان خواند جهانت
تغییر نداری که توان گفت که جانی
۸
عطار عیان است که محتاج بیان است
گر اهل عیانی به چه در بند عیانی
تصاویر و صوت


نظرات
علی دادمهر