
عطار
غزل شمارهٔ ۸۱۸
۱
هر زمان لاف وفایی می زنی
آتشی در مبتلایی می زنی
۲
چون که جانی داری اندر مردگی
لاف نیکویی ز جایی می زنی
۳
بوالعجب مرغی که کس آگاه نیست
تا تو پر بر چه هوایی می زنی
۴
ماهرویی و ازین رو ای پسر
مهر و مه را پشت پایی می زنی
۵
گفتهای کار تو را رایی زنم
من بمردم تا تو رایی می زنی
۶
میزنم بر آتش عشق آب چشم
تا چرا راه چو مایی می زنی
۷
بسکه کردم آشنا در خون دل
تا همه بر آشنایی می زنی
۸
زخمه بر ابریشم عطار زن
گر به صد زاری نوایی می زنی
تصاویر و صوت



نظرات