
عطار
غزل شمارهٔ ۸۲۰
۱
گر نقاب از جمال باز کنی
کار بر عاشقان دراز کنی
۲
ور چنین زیر پرده بنشینی
پرده از روی کار باز کنی
۳
از همه کون بی نیاز شود
عاشقی را که اهل راز کنی
۴
جگرم خون گرفت از غم آن
که مبادا که در فراز کنی
۵
گرچه چون شمع سوختم ز غمت
هر زمانم به زیر گاز کنی
۶
گفتیم ساز کار تو بکنم
چون مرا سوختی چه ساز کنی
۷
وعده دادی به وصل جان مرا
عمر بگذشت چند ناز کنی
۸
بکشد ناز تو به جان عطار
گر به وصلیش بی نیاز کنی
تصاویر و صوت


نظرات