
عطار
غزل شمارهٔ ۸۲۴
۱
هر شبم سرمست در کوی افکنی
وز بر خویشم به هر سوی افکنی
۲
در خم چوگان خویشم هر زمان
خسته و سرگشته چون گوی افکنی
۳
گر بریزم پیش رویت اشک زار
همچو اشکم باز بر روی افکنی
۴
چون همه تیری بیندازی تمام
پس کمان کین به بازوی افکنی
۵
بوی گل اندر دماغ جان ما
زان سر زلف سمن بوی افکنی
۶
گر سخن گویم ز چین زلف تو
از سر کین چین در ابروی افکنی
۷
ور کشد مویی دل از زلف تو سر
حلق را در حلقهٔ موی افکنی
۸
هر شبی عطار را تا وقت صبح
عاشقی دیوانه در روی افکنی
تصاویر و صوت


نظرات