عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۸۳۷

۱

جان به لب آورده‌ام تا از لبم جانی دهی

دل ز من بربوده‌ای باشد که تاوانی دهی

۲

از لبت جانی همی خواهم برای خویش نه

زانکه هم بر تو فشانم گر مرا جانی دهی

۳

تو همی خواهی که هر تابی اندر زلف توست

همچو زلف خویش در کار پریشانی دهی

۴

من چو گویی پا و سر گم کرده‌ام تا تو مرا

زلف بفشانی و از هر حلقه چوگانی دهی

۵

من کیم مهمان تو، تو تنگ‌ها داری شکر

می‌سزد گر یک شکر آخر به مهمانی دهی

۶

من سگ کوی توام شیری شوم گر گاه گاه

چون سگان کوی خویشم ریزهٔ خوانی دهی

۷

چون نمی‌یابند از وصل تو شاهان ذره‌ای

نیست ممکن گر چنان ملکی به دربانی دهی

۸

من که باشم تا به خون من بیالایی تو دست

این به دست من برآید گر تو فرمانی دهی

۹

کی رسم در گرد وصل تو که تا می‌بنگرم

هر دمم تشنه جگر سر در بیابانی دهی

۱۰

داد از بیداد تو عطار مسکین دل ز دست

دست آن داری که تو داد سخن دانی دهی

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات و قصاید عطار به کوشش دکتر تقی تفضلی - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۶۹۶
دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۶۲۱

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۷/۰۲/۳۰ - ۱۳:۵۴:۳۹
بر تو فشانم گر مرا جانی دهی...