
عطار
غزل شمارهٔ ۸۴
۱
تا عشق تودر میان جان است
جان بر همه چیز کامران است
۲
یارب چه کسی که در دو عالم
کس قیمت عشق تو ندانست
۳
عشقت به همه جهان دریغ است
زان است که از جهان نهان است
۴
اندوه تو کوه بیقرار است
سودای تو بحر بی کران است
۵
شادی دل کسی که دایم
با درد غم تو شادمان است
۶
با تو نفسی نشسته بودم
دیری است کم آرزوی آن است
۷
گر دست دهد دمی وصالت
پیش از اجل آرزوی آن است
۸
جانا چو تو از جهان فزونی
خود جان ز چه بستهٔ جهان است
۹
بی صبر و قرار جان عطار
بر بوی وصال جاودان است
تصاویر و صوت


نظرات