
عطار
غزل شمارهٔ ۸۴۲
۱
منم و گوشهای و سودایی
تن من جایی و دلم جایی
۲
هر زمانم به عالمی میلی
هر دمم سوی شیوهای رایی
۳
مانده در انقلاب چون گردون
گاه شیبی و گاه بالایی
۴
ساکن گوشهٔ جهان ز جهان
همچو من نیست هیچ تنهایی
۵
ای عجب گرچه ماندهام تنها
ماندهام در میان غوغایی
۶
رهزن من بسی شدند که من
راه گم کردهام به صحرایی
۷
کارم اکنون ز دست من بگذشت
که در افتادهام به دریایی
۸
نیست غرقه شدن درین دریا
کار هر نازکی و رعنایی
۹
من سرگشته عمر خام طمع
میپزم بر کناره سودایی
۱۰
مانده امروز با دلی پر خون
منتظر بر امید فردایی
۱۱
الغیاث الغیاث زانکه ندید
کس چو عطار هیچ شیدایی
تصاویر و صوت


نظرات
امیرمحمد یعقوبی