
عطار
غزل شمارهٔ ۸۴۶
۱
سر برهنه کردهام به سودایی
برخاسته دل نه عقل و نه رایی
۲
با چشم پر آب پای در آتش
بر خاک نشسته باد پیمایی
۳
چون گوی بمانده در خم چوگان
سرگشته شده سری و نه پایی
۴
از صحبت اختران صورتبین
خورشید صفت بمانده تنهایی
۵
هر روز ز تشنگی چو آتش
بی واسطه در کشیده دریایی
۶
هر سودایی که بیندم گوید
زین شیوه ندیدهایم سودایی
۷
گر بنشینم به نطق برخیزد
از نکتهٔ من به شهر غوغایی
۸
چون یکجایم نشسته نگذارند
هر ساعت از آن دوم به هر جایی
۹
زین واقعهای که کس نشان ندهد
عطار نه عاقلی نه شیدایی
تصاویر و صوت

نظرات