عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۸۴۷

۱

ترسا بچه‌ای دیشب در غایت ترسایی

دیدم به در دیری چون بت که بیارایی

۲

زنار کمر کرده وز دیر برون جسته

طرف کله اشکسته از شوخی و رعنایی

۳

چون چشم و لبش دیدم صد گونه بگردیدم

ترسا بچه چون دیدم بی توش و توانایی

۴

آمد بر من سرمست زنار و می اندر دست

اندر بر من بنشست گفتا اگر از مایی

۵

امشب بر ما باشی تاج سر ما باشی

ما از تو بیاساییم وز ما تو بیاسایی

۶

از جان کنمت خدمت بی منت و بی علت

دارم ز تو صد منت کامشب بر ما آیی

۷

رفتم به در دیرش خوردم ز می عشقش

در حال دلم دریافت راهی ز هویدایی

۸

عطار ز عشق او سرگشته و حیران شد

در دیر مقیمی شد دین داد به ترسایی

تصاویر و صوت

دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۶۲۷

نظرات