
عطار
غزل شمارهٔ ۸۵۰
۱
رخ تو چگونه بینم که تو در نظر نیایی
نرسی به کس چو دانم که تو خود به سر نیایی
۲
وطن تو از که جویم که تو در وطن نگنجی
خبر تو از که پرسم که تو در خبر نیایی
۳
چه کسی تو باری ای جان که ز غایت کمالت
چو به وصف تو درآیم تو به وصف در نیایی
۴
گهری عجب تر از تو نشنیدم و ندیدیم
که به بحر در نگنجی و ز قعر بر نیایی
۵
چو به پرده در نشینی چه بود که عاشقان را
چو شکر همی نبخشی نمک جگر نیایی
۶
همه دل فرو گرفتی به تو کی رسم که گر من
در دل بسی بکوبم تو ز دل به در نیایی
۷
تو بیا که جان عطار اگرت خوش آمد از وی
به تو بخشد آن ولیکن تو بدین قدر نیایی
تصاویر و صوت


نظرات
داوود
احسان