
عطار
غزل شمارهٔ ۸۸
۱
چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است
دل بر خط حکمش چو قلم بسته میان است
۲
سرسبزی خطش همه سرسبزی خلق است
شور لب لعلش همه شیرینی جان است
۳
نقاش که بنگاشت رخ او به تعجب
از غایت حسن رخش انگشت گزان است
۴
جانا نبرم جان ز تو زیرا که تو ترکی
وابروی تو در تیز زدن سخت کمان است
۵
از غالیه دانت شکری نیست امیدم
کان خال سیه مشرف آن غالیه دان است
۶
از بس دل پرتاب که زلف تو ربوده است
زلف تو چنین تافته پیوسته از آن است
۷
قربان کندم چشم تو از تیر که پیوست
خون ریختن و تیر از آن کیش روان است
۸
خورشید که رویش به جهان پشت سپاه است
بر پشتی روی تو دل افروز جهان است
۹
تا روی دلفروز تو عطار بدیده است
حقا که چنان کش دل و جان خواست چنان است
تصاویر و صوت

نظرات
محمد مهدی فروغی
سید محسن
فرهاد شیرازی