
عطار
غزل شمارهٔ ۹۱
۱
عشق جمال جانان دریای آتشین است
گر عاشقی بسوزی زیرا که راه این است
۲
جایی که شمع رخشان ناگاه بر فروزند
پروانه چون نسوزد کش سوختن یقین است
۳
گر سر عشق خواهی از کفر و دین گذر کن
کانجا که عشق آمد چه جای کفر و دین است
۴
عاشق که در ره آید اندر مقام اول
چون سایهای به خواری افتاده در زمین است
۵
چون مدتی برآید سایه نماند اصلا
کز دور جایگاهی خورشید در کمین است
۶
چندین هزار رهرو دعوی عشق کردند
برخاتم طریقت منصور چون نگین است
۷
هرکس که در معنی زین بحر بازیابد
در ملک هر دو عالم جاوید نازنین است
۸
کاری قوی است عالی کاندر ره طریقت
بر هر هزار سالی یک مرد راهبین است
۹
تو مرد ره چه دانی زیرا که مرد ره را
اول قدم درین ره بر چرخ هفتمین است
۱۰
عطار اندرین ره جایی فتاد کانجا
برتر ز جسم و جان است بیرون ز مهر و کین است
تصاویر و صوت



نظرات