
عطار
غزل شمارهٔ ۹۷
۱
شادی به روزگار شناسندگان مست
جانها فدای مرتبهٔ نیستان هست
۲
از ناز برکشیده کله گوشهٔ بلی
در گوش کرده حلقه معشوقهٔ الست
۳
گاهی ز فخر تاج سر عالمی بلند
گاهی ز فقر خاک ره این جهان پست
۴
دستار عقلشان کف طرار عشق برد
بازار توبهشان شکن زلف لا شکست
۵
برخاستند از سر اسرار هر دو کون
چون شاه عشق در دل ایشان فرو نشست
۶
زنجیر در میان و نمد دربرند از آنک
مردی که راه فقر به سر برد حیدر است
۷
آنجا که پای جای ندارد فشرده پای
وانجا که دست جای ندارد فشانده دست
۸
در قعر بحر نور فرو خورده غوطهها
وز شوق ذوق ملک عدم نیستی به هست
۹
عطار جام دولت ایشان به کف گرفت
جاوید از آن شراب معطر بماند مست
تصاویر و صوت

نظرات
نادر..
میــــرِ سلطان احمـــد